پرسش:
در یک سایت اینترنتی خارجی اسلام را به شکل زیر تعریف کردهبودند و بنده میخواستم بدانم آیا مطالب خلاف واقعی در آن هست یا نه؟ چراکه یکی ازدوستانم میگفت مطلب خلاف واقعی در آن ندیده است. با تشکر و امتنان بسیار.
اسلام:
یکی از ادیانِ سامی و دنبالهی مسیحیت و یهودیت که در قرنِ هفتم میلادی سرزمینِ بیابانی حجاز به وجودآمد و رشد یافت، دین اسلام است. این دین امروزه بیش از یک میلیارد نفر پیرو دارد که عمدتا در خاورمیانه، شمال افریقا و جنوب شرق آسیا زندگی میکنند. بنیانگذار این دین فردی به نامِ محمد بوده است که به نامهای دیگری چون احمد، مصطفی و ابوالقاسم نیز مشهور است و در زمان حیات خود کتابی به نام قرآن را به تدریج به مردم معرفی کرده که کتاب مقدسِ دین اسلام به شمار میرود. این دین که در ابتدای پیدایش خود ظاهرا دارای اصول سادهای بوده امروزه به شدت دچار پراکندگیها و اختلافهای برداشت است به طوری که حتی برخی از گروههای اسلامی گروههای دیگری را که مدعی پیروی از اسلامند، از دین اسلام خارج میدانند و بنا براین، تعریف جامع و مانعی از این دین به دست نمیآید مگر در اصول سهگانه و اساسی دین که آن هم به شدت دچار اختلاف است و معانی صریحی ندارد. اصول اساسی اسلام به شرح ذیل است:
۱) توحید: این اصل به معنی پرستشِ خدای یگانه است. اما جز این نکته، باقیمشخصاتِ این خداوند در میان پیروان اسلام دچار اختلاف شدید است به نحوی که طیف گستردهی پیروان اسلام از کسانی که معتقد به خدایی دارای جسم و قابل رویت هستند تا افرادی را که مانند هندوان به این که همهی عالم یک وجودِ واحد است (طرفدارانِ وحدتِ وجود) معتقدند، در بر میگیرد. از نظر مسلمانان خداوند دارای فرشتگانی میباشد که در امور خلقت به او کمک میکنند که البته این نیز در جزئیاتش دارای اختلافات زیادی است. در متنِ قرآن، آیاتی هست که معنای جسمبودن از آن استنباط میشود مانند:»خدای مهربان، برعرش قرار گرفته» یا «دستِ خدا روی دستهای آنهاست» و «خدایت و فرشتهها در قیامت میآیند» و … اما مخالفانِ جسم بودنِ خدا این آیات را مجازی میدانند. از سوی دیگر آیات قرآن به دیده نشدنِ خداوند اشارهی صریحی دارد: «چشمها او را نمیبینند ولی او چشمها را میبیند» در حالیکه قائلین به رویت خداوند این آیات را به جهانِ مادی تفسیر کردهاند و رویت خداوند را در قیامت میسور دانستهاند. به طور کلی خدای مورد توصیف در قرآن خدایی انسانوار است؛ علاوه بر مشخصات جسمی، صفاتی مانند خشم، دوست داشتن، نیرنگ زدن، مسخره کردن و … در قرآن صریحا به خداوند نسبت داده شده است. هر چند برخی از فرقهها مایل به تفسیر این معانی هستند. اختلافات در باب خداوند در میان مسلمانان بسیار گستردهتر از آن است که در این خلاصه بگنجد.
۲) نبوت: مسلمانان معتقدند که محمد پیغامبر خدا بوده و قرآن کتاب و کلامِ خداست. نیز معتقدند که او آخرین پیامبر بوده و دیگر بعد از او پیامبر دیگری نخواهد آمد بنابراین دین آنان دین آخر و ابدی است. جز این اعتقاد صریح اولیه، بقیهی اعتقادات پیرامون محمد باز هم گوناگون است؛ گروهی معتقدند که محمد قدرت اشتباه کردن را نداشته است و به اصطلاح «معصوم» است. گروهی نیز معتقدند که محمد فقط دربارهی آوردنِ وحی و قرآن از سوی خداوند معصوم بوده و در سایر موارد زندگی خطاهایی داشته است. در متن قرآن صراحتا دربارهی گناه پیامبر بارها صحبت شده است اما قائلین به معصوم بودن او، این آیات را تأویل کردهاند و گفتهاند که معنای دیگری جز ظاهر آیه هست. اعتقاد به «معصوم» بودن و وجودِ انسانهایی که اشتباه نمیکنند و ذاتا قدرت اشتباه را ندارند، عقیدهی رایج و غالبی میان مسلمانان است و چنین کسانی معتقدند از «معصومین»باید بدون چون و چرا اطاعت محض کرد. اختلافات دربارهی مسئلهی محمد و قرآن از اینها بیشتر است و دراین خلاصه نمیگنجد.
۳) معاد: این آخرین اصل مسلمانان است که در آن باور دارند مردهها دوباره زنده خواهند شد و خداوند از آنان بازخواست خواهد کرد. ظاهرا ریشهی این نوع از اعتقاد، نخستین بار در دیانتِ زرتشتی پا گرفته و وارد یهودیت شده و از آنجا به دیگر ادیان سامی سرایت کرده است. مسلمانان مطابق معمول و مطابق دیگر ادیان در این اصل خود هم اختلافات وسیعی دارند. گروهی معتقد به این هستند که انسانها با جسم خود زنده خواهند شد. گروهی دیگر معتقدند که معاد جسمانی نیست. قرآن در وصف بهشت و جهنم، از عذابها و لذتهای ملموس جسمانی صحبت کرده است. درقرآن، به انسانهای نیکوکار در بهشت، باغها، رودهای عسل و شیر، زنهای زیبارو، پسران زیبارو و … میدهند و علاوه بر اینها چیزی به نام «رضوان» یا «رضایت» خداوند که مطابق قرآن از اینها بالاتر است. ولی به انسانهای بدکار آتش و آب گداخته و چرک میدهند و پوستِ بدنشان در آتش میسوزد ولی نه در آن میمیرند و نه زنده میمانند و در حالتی بینابین هستند. برخی از گناهکاران برای همیشه در آتش میمانند و هیچوقت از آن بیرون نخواهند آمد.
آنچه گفته شد، تنها اصول سه گانه است. اما مسائل اصلی دیگری نیز در اسلام واجد اهمیت است:
الف) قرآن: کتاب مقدس مسلمانان است که در مقایسه با کتب مقدس ادیان دیگر، نسبتا کمحجمتر و خلاصهتر است. در این کتاب برخی از قصههای کتاب مقدس و نیز برخی از قصههایی که در کتاب مقدس به آن اشاره نشده مورد یادبود قرار گرفته است. مسلمانان این کتاب و نحوهی نثر و زیبایی ادبی آن را معجزهی محمد میدانند و معتقدند که این کتابِ خداست نه کلام محمد. در بخشهای دیگری از این کتاب به تبیین قوانینِ دینی پرداخته شده و برخی دیگر نیز مسائل اخلاقی و مذهبی را مورد اشاره قرار داده است. چندپهلو بودن آیات و مخالفتِ محتوای برخی از آیات با برخی دیگر باعث شده تا کسانی که به تفسیر قرآن میپردازند، تقسیمبندیهای مختلفی را برای حل این مشکلات از همان آغاز اسلام به وجود بیاورند: مطابق خودِ قرآن، برخی از آیهها قطعی و برخی چندپهلو است. نیز برخی از آیهها توسط آیههای دیگر باطل شده. باورمندانِبه قرآن طیفهای متضادی از برداشت را داشتهاند؛ از نظر فقهی هم فقه سنی و هم فقه شیعی از آن استفاده کردهاند. متکلمین امامی، معتزلی و اشعری با دیدگاههای کاملا متضادِ خود قرآن را منبع رجوع خود دانستهاند. متصوفه و طرفدارانِ وحدتِوجود هم از آن بهره جستهاند و خلاصه کلیتِ قرآن در بسیاری از مسائل اساسی از جمله سه اصل اولیه که مورد اشاره قرار گرفت، جز در اصل وجود آنها، روشنکنندهی هیچ اختلافی نیست و قابلِ برداشتهای متنوع است. تا جایی که فرقهی شیعه معتقد است قرآن بدون وجود مفسرانی که خودشان معصوم باشند، موجب رستگاری نمیشود. یکی دیگر از اختلافات پیرامون قرآن مسئلهی این است که آیا قرآن ازلی بوده یا به وجود آمده؟ این مسئله در دومین قرن بعد از محمد، به یکی از مشکلات بزرگ کلامی بین مسلمانان تبدیل شد که گاه به زدو خورد و نتایج خشونتباری نیز انجامید.
ب) امامت: به دلیل اختلافاتی که در قرآن شده و نیز به دلایل تاریخی، گروهی از مسلمانان به نام فرقهی شیعه معتقدند که محمد داماد خودش علی را برای بعد از خود به امامت و جانشینی مشخص کرده. اما اهل سنت که اکثریت مسلمانان را تشکیل میدهند معتقدند که محمد کسی را معین نکرده و کار را به مسلمانان واگذار کرده است. این اختلاف یکی از قدیمیترین اختلافاتِ میان مسلمانان است که ریشهی تاریخی دارد و تا امروز هم به همان قوت چهارده قرن پیش باقی مانده و گاه موجب تنشها و جنگها شده است. در طول تاریخ بارها پیش آمده که این دو گروه یکدیگر را از دین اسلام خارج دانستهاند. فرقهی شیعه از قرن شانزدهم میلادی در ایران برای نخستین بار توانستند دولت بزرگی تشکیل دهند. پس از آن به مدت حدود سه قرن میان ایران و دولت سنی خلافت عثمانی همیشه جنگ و درگیری ادامه داشته است. امروزه نیز این اختلافات به قوت خود زنده است.
ج) اجتهاد: تقریبا از دوران نخستین خلیفه و حاکم اسلامی بعداز محمد یعنی ابوبکر، این کلمه باب شد. این کلمه به معنای تلاشِ فردِ مطلع از قرآن و کارهای محمد، برای قانونگذاری است. اهل سنت، همهی یارانِمحمد را مجتهد میدانند. ولی شیعیان قائلند که در زمانِ حضور دوازده امام که یکی بعد از دیگری جانشین محمد هستند و از سوی خدا تعیین شدهاند اجتهاد جایز نیست ولی در زمان غیبت یا عدم دسترسی به امامها، اجتهاد جایز است. اجتهاد در میانِ همهی فرقههای مسلمانان در امور اساسی و اصلی دین که مشهور به ضروریات دین است، مجاز نیست. برای همین این مشکل پیش آمده که آیا اعتقاد به امامتِ بعد از پیامبر، یک اصل دینی است یا یک مسئلهی قابل اجتهاد؟ اگر از ضروریات دین باشد، هر کدام از دو فرقهی شیعه و سنی باید یکدیگر را از اسلام خارج بدانند چون فرقهی دیگر یکی از ضروریاتِ دینی را انکار کرده. اما اگر مسئلهی امامت، یک مسئلهی اجتهادی باشد، بنابراین هر کدام از دو فرقه ناچارند به پذیرند که احتمال اشتباه خودشان وجود دارد و طرف دیگر هم از اسلام خارج نیست بلکه حتی وظیفهی خود را درست انجام داده است چون از نظر اسلامی، برای فردی که اجتهاد میکند یک پاداشِالهی وجود دارد و اگر اجتهادِ او به نتیجهی درست هم برسد، پاداش دیگری جداگانه وجود دارد.
د) اختیار و جبر: مسلمانان از قدیم دربارهی اینکه آیا انسان مجبور است یا مختار با همدیگر اختلاف کردهاند. فرقهی اشعری معتقد است که چون خداوند قادر مطلق است، پس حتی یک اتفاق دراین جهان نباید خارج از اراده ی او رخ بدهد چون دراین صورت «مطلق» منتفی میشود و با نفی «مطلق بودن» او، مجبور میشویم چیز دیگری را شریک او بدانیم. پس هر چیز و از جمله ارادههای انسان دراین جبر الهی اسیر است. فرقهی معتزلی و امامی هم به اختیار معتقدند. معتزلیها خداوند را مانند برهما خدای هندو، خالق میدانند و سپس موجودات خودشان به اختیار خودشان حرکت میکنند. امامیها هم قائل به حالتی بینابینی هستند که در آن خدا هم مطلق باشد و هم انسان اختیار داشته باشد هر چند تبیین چنین وضعی بسیار دشوار مینماید. امروزه اکثر مسلمانانِ جهان اشعری هستند یعنی معتقدند که همهی کارهای آنان از پیش تعیین شده است و قابل تغییر نیست و آنان اختیاری ندارند.
ه) حجاب: همهی مسلمانان معتقدند که زنها باید تمام بدن خود را جز صورت و دستهایشان از مردانی که نامحرم هستند بپوشانند. در قرآن جز عدهی خاصی از مردان بقیه نامحرم نامیده شدهاند؛ این عده شامل کسانی چون پدر و برادر و عمو و دایی و پدر بزرگ و شوهر میشود.
و) فقه: دانش پیدا کردنِ قوانین، فقه نام دارد. منبع قانون مسلمانان سنی قرآن، گفتهها و کردههای محمد و اجماعِ میانِ علمای گذشته و حال است. اما شیعهها قرآن، گفتهها و کردههای محمد و دوازدهامام و عقل و اجماعِمیانِ علمای گذشته را منبع قوانین خودشان میدانند. این دو فرقه، دو گرایش کلی در فقه است. خود سنیها هم به چهار فرقهی جزئیتر تقسیم میشوند و هر مسلمانی موظف است از یکی از فقهای آن چهارفرقه پیروی کند. مسئلهی فقه به تدریج باعث به وجود آمدنِ طبقهای به نام روحانی در میان مسلمانان شد. سنیان از مفتی و شیعیان از مرجع تقلید پیروی میکنند. این افراد در هر زمان فرامین مذهبی را به پیروانشان اظهار میکنند.
برخی از قوانین:
۱) طهارت: در اسلام، برخی از چیزها از جمله سگها، خوکها، ادرار انسان و حیواناتِگوشتخوار، مدفوعِ انسان و حیوانات گوشتخوار، شراب، خون و انسان کافر، نجس به شمار میرود و در صورت تماس با آنان، مسلمان باید قسمتِ تماس برقرار کرده از بدن خود را بشوید. دستورات اسلام در طهارت حتی نحوهی شستشوی محلِ خروجِ ادرار و مدفوع را در بر میگیرد.
۲) نماز: مسلمانها موظف هستند که هر روز پنجبار به درگاه خداوند یگانهی خودشان موسوم به الله نماز بخوانند. نماز باید به زبان عربی بیان بشود که زبان رسمی اسلام است. فرقههای مسلمان با یکدیگر بر سر جزئیات این عبادت، اختلاف دارند.
۳) روزه: همچنین آنها مجبورند که یکماه از سال را روزه بگیرند یعنی از وقت صبح تا غروب، هیچ چیز نخورند و ننوشند. فرقههای مسلمان بر سر وقتِ دقیقِ صبح و غروب، اختلاف نظر دارند. روزه نگرفتنِ به عمد موجب جریمه میشود. روزهخواری در ملأ عام، تنبیه در پی دارد.
۴) مسلمانان باید هر گاه پول کافی داشتند، باید یک بار در تمام عمر خودشان به زیارتِ کعبه در مکه بروند و آدابِخاصِ زیارت را موسوم به «حج» به جا بیاورند. در این مراسم که بنیانگذاری آن به ابراهیم (شخصیتِ تورات در سفرِ آفرینش) نسبت داده میشود، مسلمانان کاملا برهنه شده و دو تکه پارچه موسوم به لباسِ احرام به تن میکنند و تا آخر مراسم باید فقط این پارچهها را داشته باشند. در این مراسم حق کشتنِهیچ جانداری را ندارند. در بخشی از این مراسم باید به دستِخودشان یک گوسفند، یا گاو یا شتر را قربانی کنند. همچنین باید هفتبار به سه سنگی که نماد شیطان است سنگ پرت کنند و فاصلهی بین دو کوه را هفت بار رفت و آمد کنند. همچنین هفتبار به دور کعبه بچرخند و در بخشهایی از رفتنِ زیر هر نوع سایبانی خودداری کنند. هر مسلمانی در حج واجب خودش باید موهای سر خودش را بتراشد و جزئیات فراوان دیگری که روحانیون مذهبی آنان را توضیح دادهاند.
۵) مسلمانان باید باید یکدهمِ محصولات کشاورزی خودشان را به عنوانِ زکات بدهند. این سنت به زمان محمد بر میگردد. او از کسانی که مسلمان میشدند زکات میگرفت و از کسانی که مسیحی یا یهودی بودند و مسلمان نمیشدند پولی به نام جزیه میگرفت. بعد از مرگ محمد، گروه زیادی از مسلمانان قبایل عرب، از دادنِ زکات خودداری کردند. ابوبکر، خلیفهی اول محمد، نیروهایی را برای تنبیه آنان فرستاد و آنان را سرکوب کرد. برای نگهداری از سنت زکات، سختگیریهای شدیدی شد. در یکی از این جنگها، فرماندهی مسلمانان، همهی مردانِ یک قبیله را که زکات نمیفرستاد اعدام کرد.
۶) در قرآن همچنین آمده است که یکپنجم غنایم جنگی مسلمانان از آن پیامبر است. بعد از مرگ پیامبر، اهل سنت معتقدند که این قانون اجرا نمیشود. اما این قانونِ موسوم به «خمس» میان شیعیان رواج دارد چرا که آنان معتقدند پیامبر جانشینانی تعیین کرده است؛ آنان در زمان حضورِ امامان «خمس» را به آنان میدادهاند و بعد از عصر امامان، خمس، تحویل مراجع تقلید میشود. شیعیان بنا به قوانینشان باید یکپنجم درآمدشان را که در آخر هر سال اضافه مانده به مرجع تقلید خودشان تسلیم کنند. بخشی از خمس صرف فقیرانی میشود که از نژادِ محمد هستند و به آنان سید گفته میشود. همچنین شیعیان باید یکپنجم از معادنی که کشف میکنند و ارثی که میبرند و برخی امور دیگر را به مرجع تقلید خودشان بدهند.
۷) مسلمانان به جنگ مذهبی موسوم به جهاد هم معتقدند. جنگ مذهبی به دو شکل دفاعی یا ابتدایی رخ میدهد. در جنگ دفاعی مسلمانان در برابر حملهای دفاع میکنند و در جنگ ابتدایی خودشان حمله را آغاز میکنند. محمد بنیانگذارِ جنگهای ابتدایی بوده است. او نخستینبار در معیت گروهی از یارانش به کاروانِ تجارتی بتپرستان حمله کرد که منجر به نخستین جنگ مسلمانان شد. مسلمانان در این جنگ پیروز شدند. بتپرستان به تلافی آن شکست، به مدینه مقر حکومت محمد حمله کردند و محمد هم برای دفاع با یارانش در منطقهای با آنان رو در رو شد و شکست خورد. این نیز جنگ دفاعی قلمداد شده است. نمونههای مختلفی از جنگِ دفاعی و ابتدایی در زمان محمد رخ داده. محمد جهادهای مختلفی علیه کفار داشته است. در اکثر این جهادها توانسته است دشمنان خود را شکست دهد. جنگ با بتپرستانِ عرب با پیروزی محمد به پایان رسید. جنگ با یهودیان نیز بارها انجام شد. در یکی از این جنگها، محمد قبیلهی بنیقریظه را که پیمانشکنی کرده بودند، تنبیه سختی کرد: تمام مردان بالغشان را اعدام کرد و زنان و کودکان را فروخت. در جنگ با رومیان شکست خورد و ناچار لشکرکشی دیگری به سمت مرزهای روم کرد که منجر به درگیری نظامی نشد. جهاد بعد از مرگ محمد،گسترش بیشتری داشت. جانشینان محمد به سرزمینهای همسایه حمله میکردند و آنان را وادار میکردند که یا اسلام بیاورند یا جزیه بدهند و یا کشته بشوند. بر اثر این جهادها، امپراتوری فارس منهدم شد و ایالات خاورمیانهای روم هم از دست آنان بیرون رفت. جنگهای ابتدایی موجب گستردهشدنِ اسلام در خاور میانه، شبهقاره و شمال افریقا شده است.
۸) ارتداد: بنا به قوانین اسلام، ورود به اسلام آزاد است اما خروج از آن ممنوع به شمار میرود. هر مسلمانی که بخواهد دست از دین خود بکشد و به دین یا مسلکِ دیگری در بیاید، مجازات میشود. در نحوهی این مجازات اختلاف است ولی در بسیاری از موارد، مجازاتِ ارتداد، مرگ است. از اواخر زندگی محمد، بعضی از مسلمانانِ قبایل عرب از اسلام برگشته و به آیینهای نوساختهی دیگری گرایش پیدا کردند که موجب جنگهای بزرگی بعد از مرگ پیامبر شد. خلیفه ابوبکر توانست با شدت عملی که علیه مرتدها از خودش نشان داد و با سرکوبِ شدیدِ مرتدان مانع سقوط اسلام بشود.
۹) الکل:شراب خوردن در اسلام ممنوع است. بنا به قوانین اسلامی، کسی که شراب بخورد و جرمش ثابت بشود، با خوردنِ هشتاد تازیانه باید تنبیه بشود. تکرارِ چندبارهی این جرم میتواند منجر به صدور حکم مرگ بشود.
۱۰) سکس: هر مرد مسلمان مجاز است تا چهار همسر دائمی و بینهایت کنیز داشته باشد. شیعیان معتقدند که امکان رابطهی جنسی با همسرهای موقت وجود دارد و در تعداد این رابطه محدودیتی نیست. در این رابطه مرد زن را برای مدتی محدود و در قبال مبلغی که مهریهی او به حساب میآید به عقد خود در میآورد. چند همسری برای زنان ممنوع است. نیز روابط جنسی مردان با کسی جز همسر یا کنیز، ممنوع است و مرتکب این عمل اگر جرمش ثابت بشود، باید صد ضربه شلاق بخورد. کسی که سه بار بابتِ این عمل مجازات بشود، در بار چهارم اعدام میشود. در صورتی که مرتکب رابطهی نامشروع متأهل بوده باشد و به همسر خودش دسترسی داشته باشد، چه زن و چه مرد، برابرِ قوانین اسلامی همان بار اول، او را میکشند. نحوهی کشتن چنین افرادی سنگسار نام دارد که طی آن، مجرم را تا کمر یا سینه در گودالی فرو کرده و به سمت او آن قدر سنگ پرت میکنند تا بمیرد. قدمتِ این سنت به یهودیت بر میگردد و در قرآن به آن اشارهای نشده اما گفته میشود که از سنتهای محمد و خلفایش بوده است. همچنین روابط همجنسخواهانه در اسلام به شدیدترین وجهی ممنوع شده و مرتکب آن اگر جرمش ثابت بشود،کشته میشود. برای اعدامِ این افراد، حالتهای متنوعی پیشبینی شده است از جمله: خرابکردنِ سقف بر سر مجرم، پرتکردنِ او از بلندی، زدنِگردنِ او با شمشیر، زنده زنده در آتش سوزاندن. در صورتی که یک مرد غیرمسلمان با زن مسلمانی رابطهی جنسی داشته باشد، بدون هیچ شرط و تبصرهای، اعدام میشود.
۱۱) مجازاتها: در اسلام مجازاتهای متنوعی وجود دارد؛ دستِ دزد طبق شرایطی بنا بر دستورِ قرآن، قطع میشود. کسی که سلاح بگیرد و با حکومت اسلامی بجنگد یا مردم را بترساند، به شکلهای متنوعی از جمله اعدام، قطع دست و پا و یا تبعید تنبیه میشود. بنا بر قوانین اسلام، مرتکب هر آسیب عمدی به بدن و جانِ یک مسلمان، به همان شکل مورد مجازات قرار میگیرد. این قانون قصاص نام دارد؛ یعنی اگر مرد مسلمانی به عمد مرد مسلمانی را بکشد، کشته میشود. اگر کسی به عمد کسی را کور کند، کور میشود و الیآخر. مگراین که صاحب حق، رضایت بدهد. به نظر میرسد این قانون ریشههای توراتی دارد و در قرآن نیز به چنین قوانینی تصریح شده است. همچنین در صورت عمدی نبودن جنایت یا موافقت صاحب حق، متهم باید «دیه»بدهد که نوعی پرداختِ خسارت به خسارتدیده است. قانون دیه از عرفِ عربِ پیش از اسلام هم وجود داشته و در اسلام نیز به رسم اعراب، میزان آن با تعداد شتر سنجیده میشود. باید تذکر داد که بسیاری از این قوانین در مورد بردگان، زنان و غیرمسلمانان به شکل دیگری است.
۱۲) زنان: قرآن گناه اولیهی آدم را که در تورات، به گردن حوا است، به هر دو نسبت داده و از این حیث، از لحاظ معنوی، زنان در اسلام پایگان قدرتمندتری در مقایسه با پیروانِ کتاب مقدس دارند. اما در زمینهی قوانین، شرایط متفاوت است؛ بنا به فرمان قرآن، زنان نصف مردان ارث میبرند؛ یعنی یک خواهر از پدر خویش نصف برادرِ خود ارث میبرد و در مورد زن، از شوهر خود، یکهشتمِ اموالی را که ارث میرسد دارا خواهد بود در حالیکه همین مورد دربارهی ارث شوهر از زن خود، یک چهارم است. و اگر شوهر زنان دیگری هم داشته باشد، این سهم زنان از ارث، افزوده نمیشود بلکه همان یک هشتم تقسیم میشود. زنانِموقت ارثی نمیبرند. در محاکمِ قضایی، شهادتِ هر دو زن، با شهادتِ یک مرد برابر است. نیز دیه و خونبهای زن مسلمان نصف دیه و خونبهای مرد مسلمان است و اگر مرد مسلمانی زن مسلمانی را به عمد بکشد، اعدام نمیشود مگر اینکه نیمی از خونبهای مرد را به کسانِ مرد بپردازد چرا که بهای خونِ مرد، دو برابر زن است. جهاد و جنگ ابتدایی بر زنان حرام است و نیز نزد اکثر مسلمانان آنان حق قاضی شدن و نیز حق افتاء را ندارند هر چند اجازهی تحصیل دینی و رسیدن به مقامِ اجتهاد را دارند. زنان حق ندارند پیشنمازِ مردان شوند و در برخی مذاهب، اصولا حق ندارند پیشنماز شوند. زنان حتی در بالاترین مقامهای معنوی هرگز به پیامبری و امامت نخواهند رسید. همچنین زنان باید در برابر نامحرمان یعنی افرادی جز شوهر و پدر و جد و برادر و عمو و دایی و فرزند و نوه و پدرزن، باید حجاب داشته باشند یعنی تمام بدن خودشان را بپوشانند به جز صورت و دستها. زنان در ایام عادت ماهیانه نماز نمیخوانند و روزههایشان را نمیگیرند. در این ایام حق ورود به مسجدها را هم ندارند. زن برای ازدواج، از شوهرِ خود مبلغی به عنوانِ مهر میستاند که مرد موظف به پرداخت آن به زن است. در عوض، اگر شرطی نشده باشد، حق طلاق با مرد است و نیز زن بیاجازهی مرد حق خروج از منزل را ندارد. در صورتِ نافرمانی زنان از شوهران، قرآن، تنبیه زنان و «زدن»آنان توسط مردان را پیشنهاد کرده است. تفسیرگران معتقدند که منظور از این آیه، زدن خفیف و بدونِ آسیب است. تنها وظیفهی زنان در برابر شوهرانشان برآورده ساختن نیاز جنسی مردان و تولد فرزندان است و زن قانونا میتواند برای کارهای دیگر خانه و حتی برای شیر دادن به فرزند خودش، از مرد پول بگیرد. مرد وظیفه دارد مبلغی به عنوان نفقه به زن بپردازد که به عنوان خرجی زن و برآورده ساختن نیازهای اوست. پس از ازدواج، اموال زن به مرد متعلق نمیشود. زن برای اولین ازدواج خود حتما باید از پدر یا جد خود یا از حکومت اسلامی یا قاضی یا فقیه و مجتهد اجازه بگیرد.
۱۳) بردگان: از نظر قوانین فقه اسلامی، افراد بشر به دو نوع آزاد و برده نیز تقسیم میشوند و قوانین دربارهی این دو در ابوابِ مختلف قانونی متفاوت است. از نظر قانون اسلام، برده کسی است که جزء اموالِ یک فردِ آزاد به شمار میآید. از آنجایی که جهاد اسلامی موجب اسیر شدنِ تعداد زیادی زن و مرد میشد، این اسیران به عنوان سهمیه و غنیمت به جنگجویان داده میشد و آنان میتوانستند سهم خود را خرید و فروش کنند. از نظر قوانین اسلام فردِ آزاد میتواند بردهی خود را بخرد و بفروشد. اما حق بدرفتاری و آزار او را ندارد. برده میتواند از صاحبِ خود به محاکم قضایی شکایت کند. بردههای مونث، کنیز نامیده میشوند و مردانی که صاحبِ کنیزها هستند میتوانند با آنان رابطهی جنسی داشته باشند. در تعداد کنیزها محدودیتی نیست. اخلاقیات اسلام توصیه به آزادکردنِ بردهها کرده است و حتی قوانین اسلام، برخی از جریمهها را آزاد کردن برده قرار داده است. نیز برده میتواند با ارباب خودش قراردادی ببند که شرایط آزادی خودش را در صورت ایفای وظایفی فراهم آورد. با این وجود، ارزش برده با فردِ آزاد برابر نیست. خونبهای یک برده نصف خونبهای یک آزاد است و چنانکه فردِ آزادی بردهای را بکشد قصاص نمیشود. بنا به قرآن، قصاص به شکل آزاد در برابر آزاد،و بنده در برابر بنده است. در نزد مسلمانان اولیه، بردگانِآزادشده حق رسیدن به امامت و رهبری را نداشته و ندارند. تبعیض علیه طبقهی بردگان موجب مشارکتِ ایشان در شورشهایی علیه دولتهای نخستین اسلامی شده بود.
۱۴) غیرمسلمانان: بنا برقانون اسلام، غیرمسلمانان باید مبلغی به عنوان جزیه پرداخت کنند که صرف هزینههای دولت در خدمت به ایشان میشود. غیرمسلمانان نجس هستند و در صورت تماس جسمی با آنان باید محل تماس را شست و شو داد. ولی اختلافاتی دراین زمینه هست. برخی مجتهدان یهودیان و مسیحیان و زرتشتیها را پاک میدانند. غیرمسلمانانی که جزیه پرداخت میکنند و شهروند یک دولت اسلامی هستند، ذمی نامیده میشوند. هر چند که کشتنِ یک مسلمانِغیرذمی یا ربودن از اموال او موجب قوانینِ مربوط به قتل و سرقت در میان مسلمانان نمیشود، ولی جان و مال غیرمسلمانان ذمی محترم است. با این حال، خونبهای یک ذمی مذکر نصف خونبهای یک مردِ مسلمانِ آزاد است و نیز به هیچ وجه در قصاصِ قتل یک ذمی، یک مسلمان کشته نخواهد شد. از نظر اسلام، جان و مال غیرمسلمانانی که در حال جنگ با مسلمانان هستند و از نظر قانونی به آنان کافر حربی گفته میشود، مباح است و هیچ احترامی ندارد. محمد در قبال مسیحیان ذمی مدارای مذهبی زیادی به خرج داده است و یهودیان ذمی را هم در صورتی که پیمانشکنی نکرده بودند، مورد حمایت خود قرار میداد. بعد از او، تاریخ اسلام تا قرنِ پانزدهم مسیحی، نمونهای از برخوردِ با مدارا با مسیحیان و یهودیانِ ذمی است. از نظر اسلام ذمیها در اجرای مراسم دینی خود آزاد هستند.
۱۵) سن تکلیف:هر مرد مسلمانی از سن پانزده سال قمری و هر زن مسلمانی از سن نه سال قمری شامل همهی قوانین فوق میشود و بالغ به شمار میرود. هر گونه علائم دیگر بلوغ جنسی اگر حتی پیش از تاریخ فوق رخ دهد، فرد مکلف و بالغ به شمار میرود.
۱۶) خوردنیها: مطابق قوانین اسلام گوشتِ حیواناتِگوشتخوار بدون استثنا حرام است. در گوشت حیوانات گیاهخوار هم گوشتِ خوک بدون استثنا حرام است و گوشت سایر حیوانات گیاهخوار بنا به فرقه متفاوت است. اما معمولترین گوشتهای حلال میان مسلمانان عبارت است از: گوسفند، بز، گاو، شتر، ماکیان، ملخ، ماهیهای پولکدار. گوشت الاغ و اسب هم مجاز است هر چند توصیه نشده است. خوردنِشیر گوسفند و بز و گاو و شتر حلال است و نیز شیر الاغ و اسب هم مجاز است.
تاریخ:
محمد فرزند یتیم خانوادهی هاشم از قبیلهی قریش (با نفوذترین قبیلهی عرب) بود. تا زمان ازدواج تحت کفالت عمویش بود. در جوانی به چوپانی و سپس تجارت مشغول شد. در ۲۵ سالگی با کارفرمای خودش خدیجه که زنی ۴۰ ساله و ثروتمند بود ازدواج کرد و تا زمان مرگ خدیجه، ازدواج دیگری نکرد. در ۴۰ سالگی اعلام کرد که فرشتهی خداوند جبرئیل برای او وحی آورده است. خدیجه نخستین کسی بود که به او باور آورد و مسلمان شد. محمد ۱۳ سال در زادگاهش مکه به تبلیغ اسلام پرداخت ولی او و یارانش مدام با آزار و اذیت بزرگانِ قبیلهی قریش روبرو شدند. در همین دوران همسرش خدیجه درگذشت. به تدریج مردمِ شهر شمالی مکه موسوم به یثرب که بعدها به مدینه مشهور شد، به او ایمان آوردند. مردم این شهر از دو قبیلهی غیرقریشی تشکیل شده بودند و همیشه با هم در حال جنگ و اختلاف بودند. محمد در سپتامبر سال ۶۲۲ میلادی همراه با ابوبکر به مدینه هجرت کرد و با استقبال مدینه روبرو شد. محمد در این ایام و در سن پنجاه سالگی با دختر ابوبکر عایشه که حدود هشت سال داشت، ازدواج کرد. تعداد همسران محمد در دهسالِ باقیمانده از عمر او به دستکم ده همسر میرسید. او بلافاصله با یهودیان مدینه پیمان صلح بست و قبلهی عبادتهای دینش را که تا آن زمان رو به اورشلیم بود، به سمت مکه تغییر داد و سپس با کمی بیش از سیصد نفر نیروی رزمی برای حمله به یکی از کاروانهای تجارتی و غیرنظامی قریش به سرپرستی ابوسفیان اقدام کرد. ابوسفیان از مکه استمداد کرد و قریشیان هزار نفر نیروی جنگی به نبرد با محمد فرستادند. زد و خوردی در ۱۳ مارس ۶۲۴ در منطقهی بدر میان مکه و مدینه رخ داد که به پیروزی مسلمانان منجر شد. محمد این واقعه را بزرگ دانسته و اعلام کرد که فرشتگان به یاری مسلمانان آمدند و کفار را شکست دادند. یک ماه بعد، بر سر اختلافی که میان مسلمانان و قبیلهی یهودی قینقاع رخ داد، محمد آنان را از مدینه بیرون کرد. یهودیانِ قینقاع نیز به ناحیهی یهودینشینِ خیبر در شمال کوچ کردند.
قریشیان به تلافی شکست، در سال بعد با نیرویی ۳هزارنفری به مدینه حمله بردند. مسلمانان با هفتصد نفر نیرو، پای کوهی بیرون مدینه با آنان رو برو شدند. در نبرد ۲۳ مارس ۶۲۵، این بار مسلمانان شکست سختی خوردند و یکی از عموهای محمد در این جنگ کشته شد. هفتاد نفر از مسلمانان کشته شدند و مابقی فرار کردند. محمد نیز که مجروح شده بود، به زحمت و با فداکاری یارانش جان به در برد. مدتی بعد وقتی قبیلهی یهودی نضیر نقشهی قتل محمد را کشیدند و او مطلع شد، تصمیم به قتلِ عام ایشان گرفت اما با وساطتِ برخی مسلمانان، در سپتامبر ۶۲۵، نضیریان از مدینه اخراج شده و به خیبر کوچ کردند.
در مارس و آوریل سال ۶۲۷، قریشیان با اتحاد با قبیلهی غطفان مدینه را محاصره کردند. یهودیان قریظه نیز که همپیمانِ مسلمانان بودند، به آنان قول همکاری دادند. مسلمانان با حفر خندق، مانع پیشروی نیروهای دشمن شدند. پس از طولانی شدن محاصره و به دلیل سرمای شدید هوا، مهاجمین عقبنشینی کردند و محمد برای تنبیه یهودیان قریظه آنان را محاصره کرد. محاصره از ۱۵ آوریل تا ۱۰ می همان سال ادامه یافت و با تسلیم قریظیان به پایان رسید. محمد با درخواست بخشایش آنان از سوی یارانش مخالفت کرد و بنا به داوری یکی از یاران محمد، تمام مردانِ بالغ قریظه که دستکم به ۶۰۰ نفر بالغ میشدند اعدام شدند و زنان و کودکانشان به قبایل اطراف فروخته شد و پول آن صرف تقویت نظامی مسلمانان شد. هر گاه کسی از یهودیان حاضر به اسلام آوردن میشد، حکم درمورد او اجرا نمیشد. اجساد اعدامیان را در گور دستهجمعی در بازار مدینه دفن کردند.
در مارس یا آوریل سال ۶۲۸، محمد با قریشیان مکه پیمان آتشبسِ دهساله منعقد کرد و سپس برای سرکوبِ باقیماندهی یهودیان و فراریانشان در خیبر، راهی آن منطقه شد. از ۲۵ می تا ۹ ژوئیه ۶۲۸، محاصرهی خیبر به طول انجامید و سرانجام خیبر به تصرف محمد در آمد. او سرزمینهایی را از یهودیان به غنیمت گرفت و آنان را جزیهپردازِ دولت مدینه قرار داد. وی سپس نیروهایی را به منطقهی موته در مرز روم فرستاد که در آن عدهای از مبلغانِ اسلام به دستِ مردم آن منطقه به قتل رسیده بودند. نیروهای مسلمان در موته با ارتش روم روبرو شدند و با شکست سختی و تحمل تلفات بالایی، به مدینه برگشتند. قریشیان بعد از این واقعه پیمان آتشبس را شکسته و به یکی از قبایل همپیمان محمد حمله کردند. محمد نیز با ده هزار نیروی جنگی برای فتح مکه به آن شهر حمله برد. ابوسفیان رهبر قریش، با مشاهدهی نیروی عظیم مسلمانان، تسلیم شده و به دین اسلام درآمد. شهر نیز بدون مقاومت در روز ۱۱ ژانویه ۶۳۰ تسلیم شد. محمد قریشیان را بخشید و تنها دستور دستگیری و اعدام تعداد قلیلی را صادر کرد که از آن تعداد نیز برخی بعدها بخشیده شدند.
سپس با کمک نیروهای قریش که به لشکر او اضافه شدند، به سمت جنوب و به جنگ قبیلهی بزرگ هوازن رفت و در ۲۷ ژانویهی همانسال در ناحیهی حنین با آنان درگیر شد. با این پیروزی اینک نیمی از شبهجزیرهی عربستان در دست محمدافتاده بود. او در ۲۰ آوریل همان سال اعلام کرد که مسلمانان باید زکات بدهند. وی پیش از این نیز نامههایی به شاهان ممالک فارس، روم، یمن، حبشه و مصر فرستاده بود و آنان را به اسلام دعوت کرده بود. او پیشبینی میکرد که دینش بتواند این سرزمینها را فتح کند. بعد از فتح مکه، به تدریج همهی قبایل عربستان یکی پس ازدیگری تسلیم شدند و به دین او ایمان آوردند. محمد در اکتبر همان سال، برای تلافی شکست سخت مسلمانان از روم، به مرزهای روم در تبوک لشکرکشید ولی با نیروی نظامی روبرو نشد و بدون جنگ به مدینه برگشت.
محمد که احساس بیماری میکرد، در ۲۲ فوریهی ۶۳۲، برای انجام آخرین مراسم زیارت کعبه همراه تعداد زیادی از یارانش به سمت مکه حرکت کرد. این مراسم در ۱۶ مارس ۶۳۲ با سخنرانی آخر او در منطقهی غدیر خم درراه بازگشت به مدینه به پایان رسید. در این سخنرانی او دامادِ خودش علی را سرپرستِ مردم اعلام کرده بود. این سخنرانی موجب اختلاف فرقهی شیعه با اکثریت مسلمانان شده است. چرا که اکثریت معتقدند منظور محمد از این سخنرانی، سرپرستی و جانشینی علی نبوده بلکه دوستی با او بوده است.
محمد به زودی پس از رسیدن به مدینه، در بستر بیماری افتاد و در ۲۵ می یا دوم ژوئن همانسال درگذشت. همان روز، گروهی از یارانش ابوبکر را که پدر زن محمد بود، به خلافت انتخاب کردند. مردم مدینه هم خواستار خلافت بودند اما ظاهرا محمد اعلام کرده بود که خلافت مخصوص به امیرانی از نژادِ قریش است.
علی حاضر به قبول حکومت ابوبکر نشد و مدتی از حکومت ابوبکر صرف تنش با علی شد. همچنین اعرابِ قبایل مختلف عربستان یا از اسلام برگشته بودند و یا از پرداخت زکات به حکومت جدید خودداری میکردند. ابوبکر با کمک سردارانش توانست تمام این آشوبها را سرکوب کند. در ۳۰ ژولای ۶۳۴، نخستین برخورد نظامی مسلمانان با رومیان پس از محمد به پیروزی مسلمانان ختم شد. این آغاز تهاجمِ مسلمین به جبههی غرب پس از درگذشت محمد بود. در ۱۵ اوت نیز جنگ دیگری نزدیک دمشق با نیروهای رومی انجام گرفت که موفقیت از آن مسلمانان بود. ابوبکر در بیست و سوم همان ماه، درگذشت و دوستِ خود، عمر را به جانشینی خود برگزید. در زمان عمر هم پیشروی در جبههی روم ادامه یافت و هم در مرزهای ساسانی تهاجمات آغاز شد. مسلمانان به فرماندهی سعد ابیوقاص توانستند تیسفون مرکز امپراتوری ساسانی را فتح کنند و ارتش پارس را شکست بدهند. دمشق مرکز ایالت عربی روم هم به دست فرزندانِ ابوسفیان به دست مسلمانان افتاد. مدتی بعد معاویه فرزند ابوسفیان از آل امیه به فرمانداری سوریه منصوب شد. مصر هم به دست عمروعاص فتح شد. در آخرین روزهای اکتبر سال ۶۴۴، عمر به دست یک بردهی پارسی ترور شد و به بستر مرگ افتاد. او دستور داد تا پس از مرگش شورایی متشکل از شش تن از یاران محمد برای تعیین خلیفه تشکیل شود. عمر در سوم نوامبر درگذشت و کنار محمد و ابوبکر دفن شد.
در اثرشورا، عثمان به خلافت رسید. او بر خلاف دو حاکم قبلی، دست از سادهزیستی برداشت و خاندانِ خود یعنی آل امیه را در مناصب مهم حکومتی گماشت. برخی از یاران محمد را مضروب یا تبعید کرد. اموال عمومی را به خاندان خود بذل و بخشش میکرد و گماشتگانِ او در شهرها هم با مردم شهرها برخوردهای تندی را آغاز کردند. حکومت او از حکام پیشین طولانیتر بود و در زمان حکومتش توانست قرآن را جمعآوری و تدوین کند و سایر نسخههای قرآن را به آتش زد، فتوحات پارس را کامل کرد و سلسلهی ساسانی در زمانِاو منقرض شد، اما در اواخر حکومتش اعتراضات مردم عراق و مصر موجب شد تا شورشیان به مدینه بیایند و خواستار عزل او شوند. مقاومت او موجب بالاگرفتن تنش شد و سرانجام او در خانهاش به تاریخ ۱۷ ژوئن ۶۵۶ به قتل رسید. شورشیان علی را به عنوان خلیفهی خود برگزیدند. این واقعه آغاز نخستین جنگهای داخلی میان مسلمانان شد.
عایشه یکی از همسران محمد و دختر ابوبکر خلیفهی اول که با انتخاب علی مخالف بود خواستار انتقام گرفتن از قاتلان عثمان شد. وی همراه با برخی از یاران پیامبر از جمله طلحه و زبیر که از اعضای شورای عمر هم بودند به بندر بصره در عراق رفت و ضمن دستگیری و اعدامِ نگهبانانِ دولتی بصره، مردم بصره را برای نبرد با علی آماده کرد.
نیز معاویه پسر ابوسفیان نمایندهی عمر و عثمان در سوریه، به دستورِ علی عزل شد اما معاویه علی را به رسمیت نشناخت و خواهان قصاص قاتلین عثمان شد. بنابراین علی ابتدا برای سرکوب شورشیانِ حامی دخترِ ابوبکر و همسر محمد، در ۲۵ سپتامبر ۶۵۶ از مدینه به سمت بصره حرکت کرد و در جنگی که در ۹ دسامبر در بیرون بصره رخ داد، آنان را منهزم کرد. سپس برای سرکوبِ معاویه راهی کوفه شد و از مردم آن شهر که از مخالفانِ عثمان بودند، برای سرکوب معاویه کمک خواست. نودهزار نیروی جنگی در ۲۷ مارس ۶۵۷ به سمت سوریه حرکت کردند. معاویه نیز با کمک یکی از فرماندهانِ دوران عمر به نامِ عمروعاص نیروهای خود را به منطقهی صفین هدایت کرد. هر دو لشکر در آن ناحیه اردو زدند و مدتی به مذاکره و گفتگو مشغول شدند. در ۱۹ ژوئیهی ۶۵۷ جنگ سراسری آغاز شد و در ۲۷ ژوئیه به اوج خود رسید. پس از نبردی شبانهروزی، در ۲۸ ژوئیه، معاویه پیشنهاد کرد که نبرد به داوری قرآن ختم شود. علی به دلیل اینکه لشکرش موقعیت پیروزی داشت مخالفت کرد اما با اصرارِ شدیدِ بیشترِ یارانش پذیرفت. در ۳۱ ژوئیه معاهدهی آتشبس میان دو لشکر بسته شد. گروهی از یاران علی که به این آتشبس اعتراض داشتند علی و معاویه را کافر دانسته و از سپاهش کنارهگیری کردند. نتیجهی داوری پس از هفتهها مذاکره بین نمایندگان طرفین، بر اثر حقهی سادهی عمروعاص نمایندهی معاویه با حکم خلافت معاویه پایان یافت. علی نتیجه را مردود دانست و برای جنگ با آنان آماده شد. معترضین به علی و مخالفانِ آتشبسِ ۳۱ ژوئیه از کوفه خارج شدند و در منطقهی نهروان اردو زدند و با تفتیش عقاید گروهی از رهگذران، تعدادی از طرفدارانِ علی را اعدام کردند. علی نیز به سمت نهروان رفته و در نبرد روز ۱۷ ژوئیه ۶۵۸ آنان را به شدت سرکوب کرد. در ۱۴ اکتبر همان سال، مصر توسط عمروعاص و از سوی معاویه فتح شد. نیروهای معاویه به عراق و شبهجزیره عربستان حمله کرده و تعداد زیادی از طرفداران علی را دستگیر و اعدام کردند. مردم کوفه که از جنگهای داخلی پیدرپی خسته شده بودند بارها درخواستِ علی را برای تشکیل لشکری برای جنگ با معاویه رد کردند. به تدریج بیشترِ مناطقِ تحت سلطه از دست علی خارج شد. غیر از این که عراق و عربستان صحنهی جولان لشکریان معاویه شد، در نواحی شرقی پارس نیز نیز ناآرامیهایی دیده شد. فرماندهان نقاط دوردست شرقی نیز در این جنگهای داخلی بیطرف شدند. با اصرار علی، نیرویی برای نبرد با معاویه فراهم شد. اما قبل از حرکت این نیرو، علی در ۲۶ ژانویهی ۶۶۱ به دست یکی از بازماندگانِ آخرین جنگش ترور شد و دو روز بعد درگذشت. از ترس مخالفینش، جسد او را شبانه و در محلی ناشناس دفن کردند. حسن فرزند علی و نوهی محمد که فرماندهی نیروها را پس از او به دست گرفت، علیرغمِ مخالفتِ شدید مخالفانِ متعصب معاویه، در ۲۹ ژوئیهی همانسال پیمان تسلیم حکومت را به معاویه امضا کرد و خاندانِ علی از کوفه به مدینه برگشتند.
معاویه پس از به دست گرفتن خلافت، به برنامهی فتوحات ادامه داد. نبردهای معاویه با امپراتوری روم، با تثبیت موقعیت اسلام در برابر مسیحیت نیز کمک میکرد. معاویه برای نخستین بار تصمیم گرفت تا شکل خلافت را موروثی کند. از این رو برای خلافت فرزند خود یزید برنامهریزی کرد. اما نوههای محمد حسن و حسین، با خاندانِ امیه و موروثی شدن خلافت در آنان مشکل داشتند چرا که جدّ این خاندان، ابوسفیان، از رهبران جنگهای قریش با محمد بود. بنابراین معاویه یکی از همسرانِ حسن را قانع کرد تا شوهر خود را مسموم کند. در ۲۷ مارس ۶۷۰ حسن درگذشت و در قبرستانی در مدینه دفن شد. معاویه سپس ماجرای ولایتعهدی پسرش را علنی کرد و از حسین فرزند علی و برادرِ حسن، و نیز عبدالله فرزند زبیر که از مخالفانِ آل امیه بودند خواست تا خلافت فرزندش را بپذیرند. معاویه در ۲۱ آوریل ۶۷۰ و پیش از تثبیت کامل دولت یزید و گرفتنِ موافقتِ این دو مخالفِ عمده، درگذشت. حسین برای سرپیچی از قبول دولت یزید، از مدینه به مکه مهاجرت کرد. عبدالله فرزند زبیر نیز چنین کرد. این مهاجرت، آغازِ دومین جنگهای داخلی بود. مدتی بعد، مردم کوفه که در دوران معاویه بر اثر انتقامجویی او سختی بسیاری کشیده بودند، از حسین خواستند به آن شهر بیاید تا به کمک آنان، دولتِ یزید را سرنگون کنند. حسین نمایندهای را برای بررسی اوضاع به کوفه فرستاد. با تأیید اوضاع، حسین در ۹ سپتامبر ۶۸۰ از مکه خارج شد و به سمت کوفه حرکت کرد بیخبر از آنکه در مدت کوتاهی بعد از ارسال نامهی تأیید اوضاع، فرماندار جدید کوفه، نمایندهی او را دستگیر و اعدام کرده و اوضاع شهر را به دست گرفته است. او لشکر بزرگی برای نبرد با حسین فراهم دید. حسین در ۲۷ سپتامبر و درون خاک عراق از قتل نمایندهاش در کوفه مطلع شد و پیش از آن که فرصت بازگشت داشته باشد، در ۲۸ سپتامبر نخستین نیروهای نظامی دولتی از کوفه به او رسیدند. سرانجام حسین در دوم اکتبر ۶۸۰ در ناحیهی کربلا زمینگیر شد. نیروهای دولتی نیز در آن محل تجمع کرده و در دهم اکتبر به نیروهای حسین حمله کردند. از آنجایی که تعداد نیروهای حسین حدود صد نفر و تعداد نیروهای دولتی هجدههزار نفر بود، حسین شکست خورد و درهمان منطقه کشته شد. قتل حسین نوهی محمد و نیز اختلافات پدرش علی با خلفا موجب پیدایش فرقهی شیعه شده است.
در این ایام عبدالله فرزند زبیر در مکه زعامت سیاسی مخالفینِ دولت را به دست گرفت. مردم مدینه (زادگاه حسین) نیز به دلیل نارضایتی علیه دولت شورش کردند. یزید سپاهی برای سرکوب این دو شورش فرستاد. در ۲۶ آگوست ۶۸۳ نبرد میان سپاهیان دولتی و مردم مدینه آغاز شد که در ۲۸ آگوست با شکست مردم مدینه، به قتلعامِ بزرگ و بیسابقهای منجر گردید. در ۲۴ سپتامبر، لشکریان دولتی مکه را نیز محاصره کردند. با به طول انجامیدن محاصره، در ۳۰ اکتبر سنگبارانِ شهر آغاز شد و سرانجام در ۲۷ نوامبر ۶۸۳ با رسیدنِخبر مرگِیزید، سپاهیان به پایتخت عقبنشینی کردند. عبدالله فرزند زبیر نیز خود را خلیفهی جدید اعلام کرد. فرزند یزید نیز که در دمشق به خلافت رسیده بود در ۲۱ دسامبر از خلافت استعفا داد و کار بر آل امیه سخت شد. در ۲۲ می ۶۸۴، طرفدارانِ خلافتِ عبدالله و آل زبیر بصره را در دست گرفتند. طرفدارانِ خاندانِ امیه نیز پس از مدتی بلاتکلیفی مروان را در ۲۲ ژوئن به خلافت برگزیدند. در این میان گروهی از هوادارانِ دولت نیز به عبدالله در مکه پیوستند و نبرد سختی میان طرفدارانِ سابق دولت و هوادارانِ فعلی عبدالله و طرفدارانِ آل امیه در ۱۴ ژولای در نزدیکی دمشق آغاز شد که یک ماه بعد با پیروزی آل امیه به پایان رسید. با این حال جز ایالت سوریه، باقی ایالات به دست عبدالله افتاد. گروهی از فرقهی شیعه و طرفدارانِ علی برای گرفتنِ انتقامِ کشته شدنِحسین به دست آل امیه، در ۱۵ نوامبر قیامی در کوفه آغاز کرده و با لشکری ۴ هزارنفری به سمت ایالت سوریه حرکت کردند. فرماندارِ وقت کوفه نیز که از سوی عبدالله بر آن شهر حکومت میکرد، با حرکتِ این گروه مخالفتی نکرد. نبرد با نیروهای آل امیه در ۴ ژانویهی ۶۸۵ آغاز شده و در روز سوم، با شکستِ شیعیان به پایان رسید.
در ۱۳ آوریل، مروان خلیفهی اموی دمشق ناگهان در گذشت و پسرش عبدالملک به جای او بر تخت نشست. در ۱۷ اکتبر، یگ گروه شیعی دیگر به رهبری مختار ثقفی در کوفه قیام کردند و ابتدا فرماندارِ منصوبِ عبدالله را اخراج کرده و کنترل شهر را در ۲۱ اکتبر به دست گرفتند و مدتی بعد در ۱۹ ژولای ۶۸۶ تسویهحسابِ وسیعی را علیه کسانی که به هر نحو در ماجرای کشته شدن حسین مشارکت داشتهاند آغاز کردند. نبرد نیروهای مختار با نیروهای آل امیه در آگوست همانسال به پیروزی مختار ثقفی انجامید. موفقیتهای شیعیان در کوفه موجب نگرانی عبدالله در مکه شده و لشکری از بصره که تحت کنترل برادرش مصعب بود به کوفه یورش برد. در نبرد بین مختار و هوادارانِ آل زبیر، مختار شکست خورده و در ساختمانِ فرمانداری محاصره شد. در سوم آوریل ۶۸۷ مختار به قتل رسید و دولت عبدالله مجددا بر کوفه مسلط شد. شیعیانِ طرفدارِ مختار و نیز بردگانِ پارسی که از قیامِ او حمایت کرده بودند شدیدا سرکوب شدند. تعداد زیادی از بردگان اعدام شدند. مجموعِاعدامیان از عرب و غیرعرب به ششهزار نفر میرسید.
پس از چند سال حکومت موازی دو خلیفه یکی عبدالله از آل زبیر در مکه و دیگری عبدالملک از آل امیه در دمشق، سرانجام عبدالملک برای بازپسگیری سرزمینهای عراق به سمت آنمناطق لشکر میکشد. حجاج ثقفی فرماندهی نیروهای نظامی دمشق، موفق میشود در ۱۲ اکتبر ۶۹۱ با شکست دادنِ نیروهای مصعب برادرِ عبدالله و قتل او، حکومت آل امیه بر عراق و متصرفات شرقی دولت را تثبیت کند. وی همچنین در ۲۵ مارس ۶۹۲ مقر عبدالله در مکه را به محاصرهی خود درآورد. محاصره تا ۴ اکتبر با سنگباران و آتشبارانِ بر شهر ادامه یافت و سرانجام با قتل عبدالله به پایان رسید. این پایانِ جنگهای داخلی دوم بود.
با تثبیتِ آل امیه، خلفا به فتوحاتِ خارجی روی آوردند. فتح آندلس و پیشروی مسلمانان در اسپانیا و جنوب فرانسه دراین زمان رخ داد. در ۹ ژوئن ۷۲۱ مسلمانان که بخش عمدهی اسپانیا را به تصرف خود درآورده بودند، در تولوزِ فرانسه با نیروهای فرانسوی وارد نبرد شدند. این نبرد سرآغاز سلسلهعملیاتی در جنوب فرانسه بود که سرانجام در ۱۰ اکتبر ۷۳۲ منجر به شکستِ مسلمانان شد. در ۲۱ ژانویهی ۷۳۸ یکی دیگر از شخصیتهای فرقهی شیعه به نام زید که نوهی حسین بود، علیه دولت آل امیه در کوفه قیام کرد. اما دو روز بعد کشته شد و فرزندِ او به خراسان گریخت. قتلِ فرزندِ زید در خراسان، سرآغاز جنبش بزرگی برای سرنگونی آل امیه شد. این جنبش را یکی از بردگانِ پارسی به نام ابومسلم هدایت میکرد که در واقع مأمور خاندانی به نام آل عباس بود. آل عباس، نوادگانِ عباس عموی محمد بودند و به نحوی خود را مانندِ شیعیان و نوادگانِ علی، از خاندانِ محمد میدانستند. آلعباس با بهرهگیری از احساساتِ ضدّ عربی بردگان و پارسیان، به ابومسلم سفارش کردند که بر عربهای خراسان سخت بگیرد. ابومسلم در روز نهم ماه ژوئن سال ۷۴۷ قیام خود را در دهی به نام سفیدنج از خراسان، آغاز کرد و به سمت غرب پیشروی کرد. در ۲۹ نوامبر ۷۴۹ در حالیکه خراسان و ری کاملا به دستِ ابومسلم افتاده بود، آل عباس در کوفه مأموریت خود را علنی کرده و مردم را به پیروی از خود فراخواندند. نبرد نهایی عباسیان با آخرین خلیفهی آل امیه در منطقهی زاب الکبیر در ۲۵ ژانویه ۷۵۰ رخ داد که با پیروزی قاطع عباسیان همراه بود. خلیفهی اموی که به مصر میگریخت، کشته شد. باقیماندهی آل امیه نیز که در دمشق مقاومت میکردند در ۲۲ آوریل شکست خوردند و طی قتل عام گستردهای از بین رفتند. نجاتیافتگان خود را به متصرفاتِ حکومت خود در اسپانیا رسانده و دولت کوچکی در آن ناحیه و دور از دسترس عباسیان تأسیس کردند.
در سال ۷۵۰، با روی کارآمدن دولت عباسی، به تدریج طریقهی خلفای نخستین پیامبر به طریقهی رسمی دولتی تبدیل شد و با به وجود آمدنِ امامان صاحبفتوای آن طریقت، فرقههای مختلف اهل سنت پدید آمد. ابوعبدالله جعفر از نوادگان علی و حسین نیز ساختار فقهی فرقهی شیعه را سامان داد. شیعیان او را رئیس فرقهی خود و ششمین امام میدانند.
جنگهای داخلی و قیامها و شورشهای فرقههای گوناگون علیه یکدیگر در این دولت نیز ادامه داشت. از اوایل قرن نهم میلادی، قدرت عباسیان نیز رو به ضعف نهاد و در طی یک قرن به یک دولت تشریفاتی و محدود به بغداد تبدیل شد. دوام عباسیان با همین شکل تا زمان حملهی مغولها ادامه یافت. کشورهای اسلامی و دولتهای مستقل به تدریج در دورانِ عباسی سر برآوردند. فرقههای کلامی و فقهی گستردهتر شدند و وضعیت اسلام تقریبا به شکل کنونی خود درآمد.
پاسخ:
ظاهراً دوست شما هم مثل نویسنده ی این مقاله نود و نه در صد با اسلام بیگانه بوده است. چون حتّی یک روده ی راست هم در شکم این مقاله وجود ندارد. بلکه بر هر اسلام شناس آشنا به ترفندهای اسلام ستیزان روشن است که نویسنده ی این مقاله قصد سست جلوه دادن اسلام را داشته است. قصد اصلی او این است که اعتقادات تمام مذاهب انحرافی منتسب به اسلام و رفتارهای ناشایست خلفای بنی امیّه و بنی عباس و دیگران را تماماً به پای اسلام بنویسد. حال آنکه اسلام چیزی است و اعتقاد مذاهب انحرافی و عملکرد افراد مثلاً مسلمان و مدّعی اسلام، چیزی دیگر.
به پاره ای از اشکالات اوائل این مقاله اشاره می کنیم؛ که حساب باقی مطالب آن نیز از همین مقدار بررسی به دستتان خواهد آمد.
۱ـ نویسنده گفته: « یکی از ادیانِ سامی و دنبالهی مسیحیت و یهودیت که در قرنِ هفتم میلادی سرزمینِ بیابانی حجاز به وجودآمد و رشد یافت، دین اسلام است.»
ـ دین برنامه ای است که از سوی خدا می آید و ربطی به قوم و نژاد ندارد. همه انبیاء، تنها و تنها یک دین آورده اند و چیزی به نام ادیان از سوی خدا نیامده و معنی هم ندارد که خدای واحد برای بشری با فطرن واحد، ادیان گوناگون بفرستد. اعتقاد به فرستاده شدن ادیان گوناگون از سوی خدا، افسانه ای است که متأسفانه برخی علمای اسلام نیز ندانسته آن را تکرار کرده اند. یهودیّت و مسیحیّت کنونی نیز به گواهی تاریخ و قرآن کریم، ساخته ی دست برخی افراد است و ربطی به دین حقیقی حضرت موسی و عیسی(ع) ندارد.
ـ به وجود آمدن دین نیز بی معنی است. دین آن است که از سوی خدا نازل شود. دینی که به وجود آید، دین نیست بازیچه ای است بشری. رشد یافتن دین نیز معنی ندارد. نزول تدریجی آیات غیر از رشد و تکامل تدریجی است.
۲ـ نویسنده گفته: « بنیانگذار این دین فردی به نامِ محمد بوده است که به نامهای دیگری چون احمد، مصطفی و ابوالقاسم نیز مشهور است و در زمان حیات خود کتابی به نام قرآن را به تدریج به مردم معرفی کرده که کتاب مقدسِ دین اسلام به شمار میرود.»
اسلام که دین واحد الهی است از آدم تا خاتم، بنیانگذاری غیر از خدا ندارد. انبیا صرفاً فرستاده ی خدا هستند که دین خدا را می رسانند. دینی که توسّط انسانی بنیان گذاشته شود، دین نیست ؛ بلکه مکتبی است بشر ساخته. در تعریف دین، الهی بودن نهفته است. لذا در حال حاضر دینی جز اسلام بر صحنه ی زمین وجود ندارد. چون باقی شبه دینها را بشر ساخته است.
۳ـ نویسنده گفته: « این دین که در ابتدای پیدایش خود ظاهرا دارای اصول سادهای بوده امروزه به شدت دچار پراکندگیها و اختلافهای برداشت است به طوری که حتی برخی از گروههای اسلامی گروههای دیگری را که مدعی پیروی از اسلامند، از دین اسلام خارج میدانند و بنا براین، تعریف جامع و مانعی از این دین به دست نمیآید مگر در اصول سهگانه و اساسی دین که آن هم به شدت دچار اختلاف است و معانی صریحی ندارد. »
ـ مگر دین اسلام در ابتدای نزول خود چیزی غیر از قرآن بود؟ وقتی قرآن همان قرآن است، چطور در گذشته ظاهری ساده داشته ولی امروز چنین نیست. اسلام یعنی قرآن نه برداشت این و آن. برداشت این و آن، اگر درست است که هیچ و در غیر این صورت به درد خودشان می خورد؛ و ربطی به اسلام ندارد. این برداشتها در صد اسلام بوده، امروز هست، در آینده هم خواهد بود. امّا اسلام همواره یکی و آن هم متن قرآن کریم می باشد. البته خود قرآن ما را امر به اطاعت از معصوم نموده است. لذا سخن معصوم نیز متن اسلام می باشد. آیا تعریف از این روشنتر. این نویسنده انتظار دارد ما تعریفی از اسلام بدهیم که تمام مذاهب منتسب به اسلام را در بربگیرد. آیا خنده دار نیست؟! مگر می شود که همه ی این مذاهب، اسلام باشند. اسلام یک دین است. لذا از بین این مذاهب، تنها یکی درست و عین اسلام است و باقی ساخته های دست بشرند. ملاک تشخیص مذهب حقّ نیز خود قرآن کریم است.
ـ وی ادّعا نموده که اصول دین معانی صریحی ندارند؛ حال آنکه هیچکدام از مذاهب منتسب به اسلام، در معنی اصول دین، اختلاف ندارند؛ بلکه اختلاف در فروعات این اصول می باشد. و شکّ نیست که از بین این نظریّات تنها یکی می تواند درست باشد؛ که معیار تشخیص آن نظر درست نیز قرآن و حکم برهانی عقل می باشد.
۴ـ نویسنده گفته: « توحید: این اصل به معنی پرستشِ خدای یگانه است. »
حتّی یک کودک دبستانی مسلمان نیز می داند که توحید چنین معنایی ندارد. معنای لغوی توحید نیز این نیست. اشتباهی به این روشنی از طرف نویسنده، گواه است که او حتّی در حدّ ابتدایی نیز از اسلام خبر نداشته است. توحید یعنی اعتقاد به یگانگی خدا نه پرستش خدای یگانه. بلی یکی از مراتب یا اقسام توحید، توحید در پرستش است که به معنی یگانه دانستن معبود و پرستیدن او می باشد.
۵ـ نویسنده گفته: « باقیمشخصاتِ این خداوند در میان پیروان اسلام دچار اختلاف شدید است به نحوی که طیف گستردهی پیروان اسلام از کسانی که معتقد به خدایی دارای جسم و قابل رویت هستند تا افرادی را که مانند هندوان به این که همهی عالم یک وجودِ واحد است (طرفدارانِ وحدتِ وجود) معتقدند، در بر میگیرد.»
ـ صریح عقل و صریح آیات و روایات دلالت بر این دارند که خداوند متعال جسم نیست. لذا آنکه خدا را دارای جسم بداند، یقیناً کافر است؛ و نظر او ربطی اسلام (قرآن) ندارد. مسلمانان در این که خدا جسم ندارد، هیچ اختلاف نظری ندارند؛ بلکه در کنار مسلمانان برخی کفّار نیز وجود دارند که از یک طرف خدا را دارای جسم می دانند و از طرف دیگر خود را مسلمان می نامند.
ـ امّا آنها که اعتقادی مثل هندوان دارند، افرادی هستند در حقیقت هندو مذهب که خود را مسلمان می نامند و به مخلوطی از اعتقادات اسلامی و هندویی قائلند. مسلمان آن است که اعتقادش مطابق متن قرآن و موافق برهان عقلی باشد. اگر بنا شود که هر کس هر عقیده ای را به نام اسلام معتقد شد، ما او را مسلمان بنامیم سنگ روی سنگ بند نمی شود؛ و چیزی به نام اسلام نمی ماند.
ـ امّا بحث وحدت وجود، که نویسنده به هندوان نسبت داده، معانی گوناگونی دارد؛ که تنها یک معنی آن موافق قرآن است و باقی همه شرک و توهّمند. قرآن یکی است ؛ پس محال است نظریّات مخالف یکدیگر را بتوان به آن نسبت داد. هر کدام از این نظرات که موافق قرآن نباشد، یقیناً نظر اسلام نیست؛ و صاحب آن نیز از جرگه ی مسلمین بیرون خواهد بود؛ چه خود او و مردم او را مسلمان بدانند یا ندانند.
۶ـ نویسنده ادّعا نموده که: « از نظر مسلمانان خداوند دارای فرشتگانی میباشد که در امور خلقت به او کمک میکنند.»
حاشا و کلّا که مسلمین چنین عقیده ای داشته باشند. تمام مذاهب منتسب به اسلام، خدا را بی نیاز از جمیع موجودات می دانند؛ بخصوص در امر خلقت عالم؛ و هیچ کسی فرشتگان را یاری گر خدا نمی داند. از منظر مسلمین، فرشتگان در عرض خدا و کمک کننده به خدا نیستند؛ بلکه واسطه های فیض می باشند، تا فیض خدا در گذر از وجود آنها ، در مراتب هستی تنزّل نماید و به موجودات ضعیف برسد. چرا که مراتب پایین وجود، تاب تحمّل فیض مستقیم را ندارند.
۷ـ باز ادّعا شده که: « در متنِ قرآن، آیاتی هست که معنای جسمبودن از آن استنباط میشود مانند:«خدای مهربان، برعرش قرار گرفته» یا «دستِ خدا روی دستهای آنهاست» و «خدایت و فرشتهها در قیامت میآیند» و … اما مخالفانِ جسم بودنِ خدا این آیات را مجازی میدانند.»
بی سوادی نویسنده از این مطالب کاملاً هویداست. اگر در زبان فارسی بگوییم: « فلانی در نجّاری دست دارد» آیا شما چنین برداشت می کنید که فلانی دستش را در نجّاری جا گذاشته است؟! هر فارسی زبانی از این جمله تنها یک معنا می فهمد، اینکه فلانی با حرفه ی نجّاری آشنایی دارد. اگر در زبان فارسی گفته شد: « دست بالای دست بسیار است» معنایش این است که دستهای زیادی روی هم چیده شده اند؟! واضح است که کسی چنین معنایی را متوجّه نمی شود؛ بلکه هر فارسی زبانی می فهمد که مراد گوینده این است که: کار بلدتر و داننده تر و زرنگتر از هر کار بلد و داننده و زرنگی نیز وجود دارد. عرب هم وقتی می شوند که: « یدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیدیهِم » به وضوح می فهمد که یعنی: « قدرت خدا برتر از قدرت همه است». اگر کسی خلاف این معنا را از این جمله بفهمد، بر خلاف فهم عرب زبانها فهمیده است.
امّا این جمله که «خدای مهربان، برعرش قرار گرفته» در قرآن کریم وجود ندارد. آنچه در قرآن کریم آمده چنین است. « إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّهِ أَیامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْش ــــ پروردگار شما، خداوندى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید؛ سپس بر عرش استواء یافت» (الأعراف:۵۴)
عرش هم به تخت پادشاهی گویند هم به مقام حکمفرمایی. که در مورد خدا، دومی معنی دارد و اوّلی بی معنی است. و استواء به معنی برابری، استقرار ، تسلّط و حاکمیّت به کار می رود؛ که دو معنی اخیر با مقام حکمفرمایی سازگار است. لذا اگر کسی مرض نداشته باشد، از آیه چنین می فهمد که خدا آسمان و زمین را خلق نمود و بر مقام حکمفرمایی تسلّط یافت و حاکمیّت آسمانها و زمین را در دست قدرت خود گرفت. امّا آنها که قلبشان مریض است و قصد گمراه نمودن مردم را دارند، تلاش می کنند که معانی دیگری را در اذهان مردم جا دهند. خداوند متعال فرمود: « هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب ـــ او کسى است که این کتاب را بر تو نازل کرد، که قسمتى از آن، آیات محکم هستند؛ که اساس این کتاب مىباشند؛ و قسمتى از آن، آیات متشابه می باشند. امّا آنها که در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنهانگیزى کنند(و مردم را گمراه سازند)؛ و تفسیر(نادرستى) براى آن مىطلبند؛ در حالى که تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمىدانند. (آنها که) مىگویند: «ما به همه ی آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست.» و جز صاحبان عقل ناب ، متذکر نمىشوند.» (آلعمران:۷)
در این آیه به صراحت بیان شده که معنی چنین آیاتی را فقط خدا و راسخان در علم ( انسان معصوم) می داند. لذا معنی درست را یا باید از دیگر آیات فهمید یا باید از راسخین در علم پرسید. روشن است که اگر کسی غیر از این راه را برگزید گرفتار گمراهی خواهد شد و از اسلام بیرون خواهد رفت.
امّا معنی « وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا »
آیا هر آمدنی لازمه ی جسمانیّت است تا از این آیه جسم بودن خدا و ملائک نتیجه گرفته شود؟ در زبان فارسی می گوییم:« فلان مطلب علمی به ذهنم آمد». آیا مطلب علمی جسم است؟ آیا افکار علمی پا دارند و راه می روند و دوان دوان وارد ذهن ما می شوند؟! پس آنها که از این آیه جسمانیّت خدا را نتیجه گرفته اند، نظر قرآن را نگفته اند. بلکه طبق آیه ۷ آل عمران ؛ که ذکرش گذشت، اینها صاحبان قلب مریضی هستند که با این نتیجه گیری های غیر منطقی قصد گمراه نمودن مردم را دارند. روشن است که این آیه جزء آیات متشابه است. لذا معنی آن را یا باید از خدا جویا شد ؛ یعنی از آیات دیگر، یا باید از انسان معصوم پرسید.
« عَلِی بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا عَلِی بْنَ مُوسَى ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یوصَفُ بِالْمَجِیءِ وَ الذَّهَابِ تَعَالَى عَنِ الِانْتِقَالِ إِنَّمَا یعْنِی بِذَلِکَ وَ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ الْمَلَکُ صَفّاً صَفّا ــــ على بن فضّال از پدرش نقل نموده که گفت: از حضرت على بن موسى الرضا علیهما السلام سؤال کردم از قول خداى عز و جل که فرمود: « وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا ». امام فرمودند: خداى عزّ و جلّ به آمدن و رفتن وصف نمی شود و خدا از انتقال و از جایى رفتن برتر است. قصد خدا از این آیه جز این نیست که « و جاء امر ربک » یعنى « آمد فرمان پروردگار تو و فرشتگان صف در صف.» ( التوحید للصدوق،ص۱۶۲)
خداوند متعال نیز همین معنا را در جای دیگری از قرآن کریم، تصریح نمود؛ آنجا که فرمود: « هَلْ ینْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیهُمُ الْمَلائِکَهُ أَوْ یأْتِی أَمْرُ رَبِّکَ کَذلِکَ فَعَلَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ــــ آیا آنها انتظارى جز این دارند که فرشتگان به سراغشان بیایند، یا فرمان پروردگارت بیاید. کسانى که پیش از ایشان بودند نیز چنین کردند» (النحل:۳۳)
۸ـ وی باز گفته: « به طور کلی خدای مورد توصیف در قرآن خدایی انسانوار است؛ علاوه بر مشخصات جسمی، صفاتی مانند خشم، دوست داشتن، نیرنگ زدن، مسخره کردن و … در قرآن صریحا به خداوند نسبت داده شده است. »
لابد وقتی این نویسنده می گوید: « من فکر بزرگی در سر دارم» منظورش این است که اوّلاً فکرش موجود جسمانی است؛ و ثانیاً فکرش طول و عرض و ارتفاع هم دارد. یا آنگاه که می گوید: « من کوهی را در خواب دیدم » لابد منظورش این است که در حال خواب چشمانش باز بوده و در حالی که در رختخوابش لالا کرده بوده، کوه را دیده است. یکی نیست بگوید که بنده ی جاهل خدا! آخه مجبوری با مغز تهی از اندیشه حرف بزنی! مگر فقط موجود جسمانی است که می تواند ببیند یا بشنود یا غضب نماید یا راضی شود یا تمسخر کند و … ؟! اوّل ثابت کن که این امور مخصوص امور جسمانی اند، بعد سخنرانی کن! عقل ما موجود جسمانی نیست، ولی برخی امور را دوست ندارد؛ و از برخی امور خشنود می شود. عقل ما از جهل متنفّر است. اساساً موجود مادّی نه تنفّر و خشم می فهمد و نه محبّت و رضایت. آیا سنگ و خاک این امور می فهمند. در مورد انسان نیز بدن او نیست که این امور را دارد؛ بلکه روح و عقل غیر مادّی ماست که این امور را می فهمد و آثار تنفّر و رضایت روح است که در بدن و چهره ظاهر می شود. لذا آنچه در قیافه ی ما ظاهر می شود، خشم و علاقه و امثال آن نیست، بلکه آثار این امور است.
امّا مسخره نمودن خدا؛ چیزی نیست جز همان مسخره نمودن منافقان. یعنی وقتی آنها مومنان و خدا را مسخره می کنند، در حقیقت خودشان هستند که تمسخر شده اند. چون آنها ضرر نمی زنند مگر به خودشان. لذا خداوند متعال فرمود: « وَ إِذا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (۱۴) اللَّهُ یسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یمُدُّهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ ــــ و هنگامى که افراد باایمان را ملاقات مىکنند، مىگویند:«ما ایمان آوردهایم» (ولى) هنگامى که با شیطانهاى خود خلوت مىکنند، مىگویند: «ما با شماییم؛ ما فقط(آنها را) مسخره مىکنیم» (۱۴) خداوند آنان را استهزا مىکند؛ و آنها را در طغیانشان نگه مىدارد، تا سرگردان شوند» (بقره).
امّا مکر خدا. مکر نمودن یعنی چاره ی کار کردن؛ لکن از راهی که زیرکانه و مخفیانه باشد. مکر خدا نیز چیزی جز مکر خود کافران نیست. آنها بر ضدّ مومنان مکر می کنند، امّا خدا کاری می کند که خودشان گرفتار شوند. خداوند از این کار خود که زیرکانه است و کافران به هیچ وجه متوجّه آن نمی شوند، تعبیر می کند به مکر نمودن خود. « قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیهِ ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۴۹) وَ مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنا مَکْراً وَ هُمْ لا یشْعُرُونَ (۵۰) فَانْظُرْ کَیفَ کانَ عاقِبَهُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعینَ ــــ آنها گفتند:«بیایید قسم یاد کنید به خدا که بر او (صالح) و خانواده اش شبیخون مى زنیم؛ سپس به ولىّ دم او مىگوییم: ما هرگز از هلاکت خانواده ی او خبر نداشتیم و در این گفتار خود صادق هستیم!» (۴۹) آنها مکر نمودند(نقشه ی زیرکانه ای کشیدند)، و ما هم مکر نمودیم (طرح زیرکانه ای ریختیم) ؛ در حالى که آنها درک نمىکردند. (۵۰) بنگر عاقبت مکر آنها چه شد، که ما آنها و قومشان همگى را نابود کردیم» (النمل)
حال انصاف دهید! از کجای این آیات بوی جسمانیّت و انسان واره بودن خدا می آید! امّا آنها که قلبشان مریض است و راه کج را برگزیده اند، سعی می کنند که صراط مستقیم را هم کج کنند. « یریدُونَ أَنْ یطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ ـــ آنها مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند؛ ولى خدا جز این نمىخواهد که نور خود را کامل کند، هر چند کافران ناخشنود باشند»(التوبه:۳۲) مراد از نور خدا، اسلام (قرآن) است؛ چرا که فرمود: « أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلْقاسِیهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ أُولئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ ــــ آیا کسى که خدا سینهاش را براى اسلام گشاده است و بر فراز مرکبى از نور الهى قرار گرفته(همچون کوردلان گمراه است؟!) واى بر آنان که قلبهایى سخت در برابر ذکر خدا دارند! آنها در گمراهى آشکارى هستند! » (الزمر:۲۲) و فرمود: « … قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ ــــ به یقین از طرف خدا، نور و کتاب آشکارى به سوى شما آمد.» (المائده:۱۵)
سخن پایان آنکه:
این نویسنده خواسته است با قالب مثلاً محقّقانه و به ظاهر بی طرف، اسلام را معرّفی نماید. امّا برای اسلام شناسان تیزبین مخفی نیست که وی با این ترفند خواسته است تصویری سراسر جعلی و سست از اسلام به نمایش بگذارد؛ و سعی نموده که افکار مذاهب انحرافی منتسب به اسلام را به نام اسلام حقیقی معرّفی کند؛ و چنین جا بیندازد که اسلام دینی است ذاتاً نامفهوم که هر کسی هر جور خواست آن را می فهمد. حال آنکه قرآن کریم با صراحت تمام هشدار می دهد که کسی حقّ ندارد از پیش خود آیات متشابه را معنی کند. بلکه معنی این آیات، حتماً باید از طریق آیات دیگر و سخن قطعی انسان معصوم (راسخین در علم) روشن شود. پس آنها که راه راسخین در علم را رها نموده و در تفسیر قرآن به کلام راسخین در علم مراجعه نمی کنند، طبق آیه ۷ سوره آل عمران، قلوبشان منحرف است و دانسته یا ندانسته قصد کج می روند و راه دیگران را هم کج می کنند.
نگارنده مطلب : احد ایمانی